۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

اره زخم من درد میکنه ولی مال تو جاش میسوزه.....

تو ترافیک فاطمی گیر کرده بودم. یه پیکان مسافرکش وقتی فرار می کردم تو میدون سوارم کرده بود.چهار صد پونصد متر جلوتر سر تقاطع کارگر درگیری و شعار بود.ماشینها هم بوق میزدن. چند تا از این ضد شورشی های سیاه پوش همین طور که به سمت نقطه درگیری در حرکت بودن ، شیشه ماشینهایی که بوق میزدن رو یه در میون میشکستن.چند دقیقه گذشت. یه دفعه چند تا از این بسیجیای موتوری که معلوم بود رسته بالا بودن ، سر رسیدن و به یه ماشین مدل بالا گیر دادن .مدارک شو گرفتن و پلاکشو کندن.تو همین اثنا سرو صدای سر خیابون زیاد شد. یه جوون با تی شرت سیاه مثل گولوله ازلای ماشینا و کنار ماشین ما رد شد.بلافاصله دیدم دو نفر با جلیقه سورمه ای و کلاه کاسکت به سر، دنبال اون جوونن.اولی که رد شد نمیدونم چی شد که من درو باز کردم، و تقریبا کوبیدم به نفر دوم در حال عبور از کنار ماشین.یارو ولو شد بین ماشینها .مردم سوت و دست زدن و من پا گذاشتم به فرار.هر چی انرژی داشتم جمع کرده بودم تو پاهام.فکر میکردم یه لشگر الان دنبالمه.جرات نمی کردم پشت سرمو نگاه کنم.حدود صد متر دویدم تا به یه خیابون فرعی رسیدم .یه لحظه دیدم که اون جونو که فرار می کردو دو نفر از پشت گردنشو گرفتن و کشون کشون میبرن.وسط پیشونیش شکسته بود، خون تمام صورتشو پوشونده بود.پیچیدم تو فرعی .سر خیابون فرعی مردم واستاده بودن یه موتوریم کنار موتورش بود.یکی از پشت سر گفت: بگیرش بگیرش. ولی من دیگه رد شده بودم.میدونستم موتوریه برسه کارم تمومه که صدای افتادن یه چیزی رو شنیدم.فکر کنم مردم موتوریرو واژگون کردن.یه پنجاه متری دویدم وبرگشتم ببینم کی دنبالمه.همونی که زمین زده بودمش هن هن کنان دنبالم بود.یه کم خیالم راحت شد.حالا من بدو بسیجه یا هر مزدوری که بود بدو.پشت سرم داد میزد هرجا بری میگیرمت.نمی دونم چقدر شد بیست دقیقه نیم ساعت مثل موش و گربه پی هم بودیم.دیگه بریده بودم.بیست متر عقب تر از من بود.ظاهرا اون بدتر از من بود دیگه داشتم از شرش راحت میشدم. پیچیدم تو یه خیابون دیگه .تهش یه سه راهیه. سمت راست یا چپ ؟.چپ.ای وای اینکه بن بسته!ته کوچه بسته بود یه ماشین ماسه هم ریخته بودن.خدایا چیکار کنم؟یارو رسید.مثل موش تو تله افتادم.یه لحظه مکث کردم نفس جفتمون بالا نمیومد.تنها راهی که مونده بود حمله مستقیم بود.حمله کردم سمتش.دستاشو باز کرده بود انگار میخواد توپ بگیره کلاه کاسکتشم تو دستش بود.لا مذهب اینهمه راه ازش نگذشته بود.پریدم سرش و جفتمون غلتیدم تو خاک.من بزن اون بزن .از من یکی دو هوا گنده تر بود ولی دویدن نابودش کرده بود.خس خس میکرد.یه مشت جانانه زدم تو صورتش اونم مرتب با کلاش میزد تو سرو صورته من.خون از بینیش راه افتاده بود سر منم شکسته بود.قدرت بدنیش بیشتر از من بود هلم داد رو ماسه ها نشست رو سینه ام .باز با کلاش میکوبید به سرم. منم با یه دست از صورتم دفاع میکردمو با یه دست سعی میکردم کلاه و از دستش در بیارم.لعنتی انگار چسبیده بود به دستش.خلاصه کلاه و ول کردمو یه مشت ماسه پاشیدم تو صورتش.تا چماشو گرفت هلش دادم کنار.دیگه نای فرارم نداشتم یکی هم نمی اومد بگه خرتون بچند.؟تکیه دادم به دیوار نشستم.زخم سرم خیلی میسوخت.یارو یه کم چشماشو مالید و بعد زل زد بهم.تعجب کرده بود چرا فرار نمیکنم.!با تحقیر گفت :پاشو گمشو تا بیسیم نزدم بیان ببرنت.گفتم :بیسمت کون کی بود!.خندش گرفته بود.اومد کنارم تکیه داد به دیوار نشست.گفت:چرا دیگه در نمیری؟گفتم: شاید نوبت تو باشه.اونم دیده بود که چند نفر از پنجره ها سرک میکشن.پرسید: چرا اون کارو کردی بهت نمیاد اینکاره باشی؟گفتم :نمیدونم اما بازم پیش بیاد می کنم.گفت:دیدی که فایده نداشت.گفتم. چرا داشت.گفت: چه فایده ای ؟گفتم:فهمید که تنها نیست.سکوت کرد.بعد از چند لحظه گفتم:تو چرا این کارو میکنی؟پرسید چیه؟ میخوای نصیحتم کنی؟شما خائنای وطن فروش میخواید انقلابو از بین ببرید.من خودم تا اخرین نفسم جلوتون وا میستم(یا یه همچین چیزی)گفتم :تا حالا قران خوندی؟گفت:تو یکی از قران حرف نزن .گفتم:تو همون قران خدا میگه به قلب بعضیا قفل میزنیم که هیچ وقت هدایت نشن.تو هم یکی از اونایی.گفت تو هم یه چیزایی مثل طوطی یاد گرفتی قرقره میکنی.این چیزا اخلاص می خواد.با پوز خند گفت سرت شکسته داره خون میاد. منم با نیشخند گفتم:اره زخم من درد میکنه ولی مال تو جاش میسوزه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر